
سلام رفقا^^
من برگشتم از مسافرت:)
دوست دارید خاطراتم رو مینویسم^^
فقط باید زیر این پست بهم بگیا--__--
همونطور که قول داده بودم گفتم بعد از بازگشتم ی قسمت ویژه از واندا و ریون میخوام بنویسم یعنی:
واندا و ریون دردسر در هر دو جهان(#کرونا)
خوب تا جایی که سعی کردم داستان رو طنز ولی در عین حال آموزنده کردم که بعد پایان داستان ازتون امتحان یهویی میگیرم
باید بگی چی یاد گرفتیا😈
خوب بعد من دوست دارم داستان رو مثل کارتون توی ذهنتون تصور کنید پس منم جوری تعریف میکنم که فرض کنید کارتونه
خوب شروع میکنیم^^

یک روز دیگه در دنیای تیتان ها
روزی آرامش بخش و آفتابی
ولی توی شمال شهر نزدیک بانک!
دوباره دکتر لایت حمله کرده بود و تیتان ها خودشون رو به مقر رسانده بودند و مشغول مبارزه بودند.
استارفایر توی آسمان دستش را مشت کرده بود و به سمت دکتر لایت داشت می آمد و دکتر لایت هم لیزر روی کلاهش را آماده کرده بود تا به او شلیک کند ولی قبل از اینکه مشت استار به صورت لایت بخورد دکتر لایت عطسه اش گرفت و عطسه کرد روی استارفایر.
استارفایر:اه،یاد نگرفتی جلوی دهنت رو بگیری؟
دکتر لایت:اچوووووو..نمیدونم این چند وقته چم شده..اچووووو
ریون:آه..این یکی رو بسپارید به من
ریون بشکن زد و دروازه ای زیر پای لایت باز شد و او را به بیمارستان فرستاد.
رابین:آممم..ایم واقعا عجیب نیست؟
سایبرگ:چی عجیبه؟
رابین:اینکه این چند وقت با هر دشمنی جنگیدیم یا عطسه میکرد یا سرفه یا تنگی نفس داشت.
بیست بوی:آره و توی شهرم بیشتریا همینطورن..
(حالا هی با هر نگا گفتن حیوونک ی بخشی از شهر رو تصور کنید که ی نفر یا بیشتر در حال سرفه یا عطسه یا بی حالیه)
بیست بوی:نگا....نگا...و بازم!با اینکه من زیاد اهل تمیزی نیستم از دیدن این صحنه ها متنفرم--__--
واندا:آمممم استارفایر!حالت خوبه؟
استارفایر:آره من خوبم..چیزیم نیست^^
واندا و ریون بهم نگا کردن
ریون:توووو..مطمئنی؟
استارفایر:آره..چرا نباشم؟من از فضا اومدم..اگه این ی بیماری باشه روی من تاثیر نمیذاره:)
در حیاط مدرسه کنترلات:
همه پونی های اصلی توی حیاط پشتی مدرسه بودن
رینبودش داشت گیتارش رو کوک میکرد
ریتی در حال لاک زدن ناخون هاش
فلاترشای در حال مراقبت از حیوانات
سانست شیمر در حال نامه نوشتن برای پرنسس توایلایت
اپل جک در حال بازی با سگش
توایلایت هم داشت کتاب میخوند
اپل جک:هی توایلات چی داری میخونی؟
ریتی:آره راست میگه!چند روزیه همش سرت تو کتابه
رینبودش:اون همیشه سرش تو کتابه--__--
ریتی:حالا..منظورم بیشتر از دفعه قبل
توایلایت:دارم روی ی بیماری عجیب تحقیق میکنم..احتمالا همتون متوجه اتفاقات عجیب شدین..
(حالا در جمله بعد توایلایت هر چیزی که میگه ی انگشتش رو باز میکنه)
توایلایت:مثل عطسه ها،سرفه ها،خشکی گلو ها و تنگی نفس ها و چندتا چیز دیگه....البته سانست هم داره کمکم میکنها
سانست حواسش نبود و همینطور داشت مینوشت و مینوشت
توایلایت:اهم
سانست شیمر:در حال نوشت هنوز*
که فلاترشای دست چپش رو جلوی چشم سانست برد و شروع به تکان دادن دستش داد
سانست:ها؟چی شده؟
فلاترشای:توایلایت داشت در مورد کار جدیدتون حرف میزد
سانست:آها اون...راستششششش..آمممم متوجه نشدم..کدوم؟
توایلایت:آه...همونی که راجب به بیماری بود.
سانست:آهاااا..اتفاقا همین الا داشتم به پرنسس توایلایت میگفتم که شاید ی راه درمان یا پیشگیری ای پیدا کنه
اپل جک:آممم راستی بچه ها کسی میدونه پینکی پای کجاست؟

فلاترشای به جلو اشاره کرد و گفت:اوناهاش
(خوب حالا پاهای پینکی رو در حال راه رفتن تصور کنید که داشت جلو می آمد و چند قدم بعدش جلوی پاش ی کاپ کیک بود)
پینکی پای توی دستش پر از مارشمالو بود و نزدیک بود کاپ کیک زیر پایش را له کند اما خیلی زود متوجه اش شد و آن را برداشت و نزدیک دهنش کرد و خواست آن را بخورد.
همه:نه نه پینوی اونو نخور!!!!
پینکی کاپ کیک رو گذاشت روی ماشین کناریش و گفت:پوف..مگه عقلتونو از دست دادید..معلومه که نمیخورمش فقط بهش احترام میذارم^^
همه:اووووف
ریتی:خوب بچه ها بیاید بریم داخل به کارامون برسیم..
همه با شور و هیجان به داخل رفتند..ولی پینکی قبل از عبور از در برگشت پیش ماشین.
پینکی:شاید یکم از خامه اش رو خوردم
سپس ی انگشت به خامه اش زد و آن را خورد
رینبودش:پینکیییی'!!!!
پینکی:اومدم اومدم
14 روز بعد
نزدیک های ساعت 10 شب توی دنیای تیتان ها.
همه به جز استارفایر توی سالن اصلی برج بودند.
رابین هی داشت کانال هارو عوض میکرد..واندا روی مبل بغلی رابین منتظر بود ی کانال خوب پیدا کنه.
بیست بوی و سایبرگ هم گرسنه بودن و توی آشپز خونه داشتن غذا برای خودشون درست میکردن
ریون هم که میتونید حدس بزنید:/
در حال کتاب خوندن
رابین در حال کانال عوض کردن:بچه ها میگم میدونید استارفایر کجاست؟از ساعت 4 نیست
واندا:رفته توی دنیای ما با پینکی پای به ی جشن رفتن..الا هاست که بیاد
صدای پای کسی از راه رو که به سالن ختم میشد...اون شخص به سالن رسید
استارفایر بود.
استارفایر:آه من خیلی خستم:(
ریون:حالت خوبه؟
استارفایر به سمت مبل حرکت کرد و روش افتاد و گفت:آره آره من خوبم..اچووو
بیست بوی هم ی ماده ضد عفونی دستش بود و داشت همه جا پخش میکرد
بیست بوی:ولی به نظر اینطور نمیادا
ناگهان تلفن تیتانی واندا زنگ خرد!خیلی جدی تلفن رو برداشت.
واندا:الو؟...آها....آها......همین الا بیارینش اینجا!
(حالا صفحه نمایش گرتون رو سیاه کنید یهو.یوهاهاXD)
(خوب حالا صفحه مانیتور اون دستگاه های ضربان قلب رو تصور کنید به همراه صداش)
(حالا داخل یکی از راه رو های برج رو تصور کنید که توش اتاق درمان هست)
همه جلوی در اتاق نشسته بودند به جز استارفایر و پینکی پای و توایلایت و سانست.
توایلایت و سانست لباس آزمایشگاهیشون رو پوشیده بودند و از اتاق بیرون اومدند..
واندا:حالشون چطوره؟
توایلایت:فعلا که بد نیستن
دوتاشون که علائمشون مثل هم دیگه ست
سایبرگ:یعنی ممکنه استارفایر این بیماری عجیب رو گرفته باشه بعد داده باشه به پینکی پای؟
سانست:نه!
حیوونک:وا!چرا؟
سانست:چون دوتاشون باهم حالشون بد شده..و از اونجایی که فهمیدیم بعد از وارد شدن ویروس به بدن 14 روز بعد خودشو نشون میده.یعنس اونا توی ی روز گرفتن
رابین:آها..چه عجیب
ریون:آره خیلی عجیبه
رینبودش:خوب پس راه چاره چیه؟!
توایلایت:هنوز نمیدونیم ولی....
اپل جک:ولی چی؟
توایلایت:اگه خیلی طول بکشه و راهی پیدا نکنیم ممکنه اونا بمیرن...
همه:چییییی!!!
(دوباره صفحه سیاه)
ریون و واندا در اتاق ریون
ریون توی هوا معلق بود و داشت توی کتاب ها دنبال راه چاره میگشت واندا هم با استرس توی اتاق این ور و اون ور راه میرفت
واندا:این خیلی بده.
ریون:میدونم
واندا:هیچ راهی نداریم
ریون:میدونم
واندا:اگه بمیرن چی؟اگه راهی پیدا نکنیم؟بدبخت شدیم
ریون:میدونم
واندا:حالا چی کار کنیم؟
ریون:میدونم
واندا ی لحظه ایستاد و گفت:واقعا واقعا میدونی؟
ریون:چی رو؟
واندا:آه..فکر نکنم به حرفام گوش داده باشی..
ریون:معلومه
واندا:خدایا--__--
واندا:داری چی کار میکنی؟
ریون:دنبال ی راه درمان یا پیشگیری
واندا:راه درمان رو پیدا کن
ریون:نه!
واندا:چییی!
ریون:اگه راه پیشگیری رو پیدا نکنیم ممکنه خودمون هم مبتلا بشیم..مخصوصا سانست و توایلایت که دنبال راه درمانن..پس پیشگیری در اولویته..
واندا:آها
(حالا ی ماهیتابه رو تصور کنید تو آشپزخونه که یهو ی استیک توش میوفته و جلز و ولز میکنه)
سایبرگ داشت آشپزی میکرد
بوی استیک رو که از ماهیتابه می آمد به مشامش رسید و گفت:وای پسر،هیچی آرامش بخش تر از غذا بعد از این همه استرس نمیشه^^
فلاترشای هم داشت از حیوون خونگی استارفایر یعنی زیلکی مراقبت میکرد
(بقیه رو هم خودتون براشون تصمیم بگیرید)
رابین دوباره جلوی تلویزیون دنبال اخبار بود..که ناگهان بیست بوی روی میز جلویی رابین ی روزنامه انداخت و گفت:آهااا..ی چیزی یافتم...از دیروز تا الا تعداد مبتلایان افزایش یافته!
رابین:نه بابا؟!--__--
ریون و واندا هم وارد سالن اصلی شدند.
ریون:ی لحظه همه بیاید اینجا.
همشون دور هم جمع شدند
فلاترشای:اتفاقی افتاده؟
ریون:نه چیز خاصی نشده فقط ی سری راه پیشگیری پیدا کردم

همه:یوهوووو
ریون:راه درمان که پیدا نکردم--__--
خوب شروع میکنیم
سپس ریون ادامه داد:از اونجا که همه دارن مبتلا میشن یعنی این بیماری مسریه بنابراین اول از همه باید همه جارو ضد عفونی کنیم.
موقع ضدعفونی کردم:
همه داشتن همه جارو ضدعفونی میکردند که ریتی یهو به اپل جک هم ضدعفونی کننده زد
اپل جک:چی کار میکنی؟
ریتی:آه مشخص نیست؟دارم همه جارو تمیز میکنم.
اپل جک:نباید که آدم هارو هم ضدعفونی کنی که!
ریتی:چرا چرا..ممکنه تو هم مبتلا باشی
اپل جک با دست راستش زد تو سر خودش:آه از دست این
(دوباره همونجا که ریون داشت توضیح میداد)
ریون:دست دادن اخه..بغل کردن هم جیزه..نباید به هم ریگه دست یا بغل بدین..کلا باهم تماس نداشته باشین
رابین:چیییی!!!هم دیگه رو بغل نکنیم:(؟
بیست بوی:وا چرا؟
رینبودش:نکنه میخوای کسی رو بغل کنی؟😂
واندا:عاشق شدی؟
رابین:چی؟تخ..خخخخ نه بابا..نه نه..
سپس دستشو رو چونه اش گذاشت و گفت:ادامه بدین.
ریون:اهم اهم..خوب داشتم میگفتم...میرید بیرون حتما ماسک یا دستکش باید بزنید.
ریتی یهو رفت و اومد و کلی ماسک و دستکش خوشگل و مدل دار اورد و گفت:آه اینا خیلی خوبهههه^^
فلاترشای:اونی که عکس پروانه داره مال من^^
موقع عمل:
توایلایت و ریتی و رینبودش در خیابون در حال قدم زنی به همراه نجهیزات کامل😂
رینبودش ماسکشو کنار کشید و گفت:اه خسته شدم..دیگه طاقت ندارممم..نمیتونم نفس بکشمممم.هی هی هی.
توایلایت سریع ماسک رینبو رو دوباره زد رو صورتشو و گفت:ولی باید بذاری..نکنه میخوای مثل پینکی و استارفایر بشی؟--__--
ریتی هم دوباره ی ضدعفونی به رینبودش زد
رینبودش:آههههه😠
دوباره صحنه ریون و بقیه رو تصور کنید
ریون:بعد دیگه....
سایبرگ:دیگه باید چی کار کنیم؟
ریون:هیچی دیگه همین:/
که ناگهان اخبار شروع شد
رابین:همه ساکت شید و گوش بدید..
خانومه تو اخبار:خوب شایعه شده که ویروسی سرتاسر دنیارو داره در بر میگیره..متاسفانه این شایعه حقیقت داره
بیست بوی:آه..بیا..بدبخت شدیم
گوینده خبر:دانشمندا اسم این ویروس رو گذاشتن کرونا....
سایبرگ:کرونا؟!تخ چه اسم مسخره ای
رینبودش:حداقل ی چیزی میذاشتن آدم ازش بترسه..ی چیزی که...
سانست:باحال باشه--__---؟
رینبودش:دقیقا!
ریتی:به نظر مت که اسمش خیلی با کلاسه..هم خانواده اسم روناکه:)
ریون:وا؟!
واندا:راست میگه..<ک>اول و آخرش رو جابه جا کنی درستش میشه🤗
اپل جک:آها...توایلایت!داری چی کار میکنی؟!
توایلایت:دارم راه پیشگیری رو براشون میفرستم....و...آها...خوبهههه...ارسال شد^^
گوینده خبر:آه..ی نفر از اعضای گروه تیتان ها برامون راه پیشگیری رو فرستاده..براتون میخونم
که رابین تلویزیون رو خاموش کرد...
رابین:اونا حتی راه پیشگیری رو نداشتن..یعنی راه درمانو خودمون باید پیدا کنیم
ریون:من و واندا و توایلایت میریم توی کتابا پیدا کنیم
سانست:پرنسس توایلایت هنوز جواب نداده منم میرم پیش پینکی و استارفایر ازشون مراقبت کنم
بیست بوی:من و سایبرگ هم میریم ماسک بدیم
ریتی:منم میرم لباس ایزوله بدوزم
فلاترشای:منم حیوونا رو به ی جای امن میبرم
رینبودش:من و امل جک هم میریم مواد غذایی بگیریم
همه زودی رفتند و رابین تنهای تنها موند
رابین:عجب--___--
سپس رفت رو مبل و گفت:فکر کنم منم بشیم فیلم ببینم بهترXD

دقایقی بعد صدای زنگ صدای زنگ خطر برج به صدا در اومد.
همه به سمت اتاق مراقبت برج رفتند.به جز واندا و ریون.توایلایت از اتاق رفت تا ببینه چه خبر شده
اپل جک:چه اتفاقی افتاده؟
رابین:عه مگه همه شماها نرفته بودین سر کاراتون--___--
بیست بوی:چرا..میدونی آخه...
سایبرگ:خواستیم بریم ماسک بدیم هیچی نداشتیم😁
ریتی:منم پارچه نداشتم
و.....
فلاترشای:تو خودت چی کار کردی؟
رابین:کارای خیلی مهم^^
رینبودش:مثلا؟:/
رابین:نشستم فیلم فرار از زندان قسمت جدیدشو دیدم..خیلی خوب بود^^
همه:----_____----
که سانست از اتاق اومد بیرون
فلاترشای:چی شده؟
سانست:اونا حالشون بدتر از قبل شده..هرچه سریعتر باید ی راه درمانی پیدا کنیم
من هیچ چیزی دستگیرم نمیشه
ریتی از بیرون در به داخل نگا کرد و گفت:شما دوتا حالتون خوبه؟
پینکی:عچووو...آره ما خوبیم عچوووو
استارفایر:نه چرت میگه..افتضاحیم:(
ریتی:وایییی اون درو زودتر ببند الا ویروس میاد دااااخل
سانست:خیل خوب باشه بابا
توایلایت دوان دوان رفت تو اتاق ریون.
توایلایت:ه ه ه...باید عجله کنیم..اونا حالشون خیلی بده
ریون همچنان داشت داخل کتاب هارو میگشت و میگشت..
واندا:عجله کننننن...
ریون:همین کارو دارم میکنم
واندا:ی راه درمان میخوایمممم
ریون:میدونم...
ریون همچنان در حال ورق زدن کتاب ها*
توایلایت چیزی پیدا کردی؟
ریون:برا پیدا کردن راه شکست ویروس دیر شده
واندا:چییییی؟!!!
ریون ی صفحه از کتابش رو نشونشون داد و گفت:فعلا نمیتونیم راه درمانی پیدا کنیم ولی این گل میتونه همه بیماری هارو درمان کنه...هر ی دونه از این فقط برای ی نفره...
توایلایت:آوووو منم این گل رو توی کتاب خونه مدرسمون دیدم.این گل بالای کوه خارج از شهر قرار داره و توی دنیای ما هم یکی ازش هست.
ریون:خوب پس خوبه
بریم به بقیه خبر بدین و برید گل رو تا قبل از غروب بیارید.منم همینجا دنبال ی راه درمان کلی میگردم
هردوتاشون سرشون رو به نشونه اطاعت تکان دادند و رفتند
(حلا ی کوه رو تصور کنید توی دنیای پونی انسانی)
همونطور که بیست بوی و فلاترشای و ریتی از کوه بالا میرفتند بیست بوی همش برای فلاترشای به حیوانات مختلف تبدیل میشد.تا اینکه خسته شد و به ی بز کوهی تبدیل شد تا زودتر برسه بالا..فلاترشای هم برای تشویقش دست زد^^
ریتی نقشه اش رو بیرون اورد و گفت:هنوز کلی راه مونده...واییی هوا خیلی گرمهههه..کثیفیییی..خوبه باز حداقل کلاه آفتابیم رو اوردم وگرنه پوستم ترک بر میداشت.
بیست بوی به حالت اولش برگشت و گفت:خدایا چقدر غر میزنی...
فلاترشای به بیست بوی گفت:اونقدرا هم بد نیست..بهش عادت میکنی^^
به ی غار رسیدند.
ریتی توی غار نور انداخت و کلی خفاش ازش بیرون اومدند
ریتی:وااییی..چقدر خفاااش.
(حالا ی کوه دیگه رو در دنیای تیتانی تصور کنید)
رابین و اپل جک و رینبودش
رابین داشت با حرکات آکروباتیک از کوه بالا میرفت
اپل جک:تو خسته نشدی اینقدر اینجوری بالا اومدی؟
رابین:نه...آدم..باید..همیشه..اماده....باشه...آه....(از حرکت ایستاد)
رینبودش:خب....آقای همیشه آماده باش..ی مسابقه تا اون وسط با من تا اون بالا میدی؟
رابین:قبوله:)
رینبودش:تا 3 میشمارم..1...
اپل جک:بچه ها
رینبودش:2
اپل جک:من نمیتونم بدوم
رینبودش:3
سپس هر دو شروع به دویدن کردن
اپل جک:ای بابا:/
هی رابین و رینبودش از هم دیگه جلو میزدند..به نزدیکی بالا رسیده بودند...رابین از رینبو جلو تر بود که ناگهان ایستاد و رینبودش از او جلو زد
رینبودش:ه ه..دیدی ازت جلو میزنم..
که ناگهان رینبو افتاد تو آب
رینبودش که توی دریاچه افتاده بود:آها..برا این وایستاد--__--
اپل جک هم به اون بالا رسید.
ی دریاچه بزرررررگ اون بالا بود که وسطش اون گل قرار داشت.
اپل جک:بالاخره رسیدیم^^
رابین:از این سنگ های داخل دریاچه میریم تا به گل برسیم..
تا وسطا رفتند که ناگهان ی صدایی آمد
رینبودش:اپل جک!اون صدای شکم تو بودی؟
اپل جک:نه به جون تو!
که ناگهان سنگ زیر پای رینبودش شروع به لرزیدن کرد..زینبودش به سرعت روی سنگ کناری پرید..سنگی که قبلا روش بود یک تمساح بود..
تمساح ها وسط دریاچه شروع به حرکت کردند فقط اندکی سنگ واقعی بودند..
رابین:خدایا..تمساح اینجا چی کار میکنه..
(حالا بر میگردیم به کوه پونی انسانی)
ریتی:آه چرا نمیرسیم
بیست بوی:بعد از دنبال کردنت به این ور و اون ور و فرار کردنت از دست حیوانات انتظار داری رسیده باشیم؟
ریتی:یعنی چی؟کدوم حیوانات..من با حیوانا خیلی هم خوبم^^
بیست بوی:پس حتما فلاترشای بود که از دست خفاش ها و مار ها و عنکبوت ها فرار میکرد؟:/
ریتی:آمممم..بیخیالش
به بالا رسیدند
فلاترشای:آه..اونجارو نگا کنید..چقدر گل اینجا🤩
ریتی:کارمون هم سخت تر شد--__--
فلاترشای:آووو
بیست بوی:حالا چه غلطی کنیم؟
ساعت هم نزدیک 4 هستش
فلاترشای:آممم بترسیم؟!
ریتی:مجبوریم اینارو همش رو بگردیم:(
همه دست به کار شدند.
بیست بوی به سگ تبدیل شد و به دنبال گل میگشت
ریتی هم داشت همه جا را میگشت
پیش فلاترشای هم یک خرگوش آمد و...
فلاترشای:سلام..خوبی؟ببخشید ولی شما میدونید ی گل سفید کجاست؟ی گل خیلی کمیابه:)
خرگوش به نشانه آره سرش رو تکون داد
فلاترشای:آ..چه خوب..میتونی منو به اونجا ببری؟
سپس خرگوش فلاترشای را راهنمایی کرد
(دوباره کوه تیتان ها)
رابین داشت با چوب دستش تمساح هارو کتک میزد..اپل جک هم هی روی این سنگ و اون سنگ میپرید..رینبودش هم سر جاش خشکش زده بود و تمساح نزدیکبود بخورتش
رینبودش:به خودت بیا رینبودش..تو از پسش برمیای فقط باید بپری رو سنگا و به اون گل برسی..
سپس رینبودش شروع به پرش از سنگ ها کرد..
اپل جک دیگه جایی برای فرار نداشت و رینبودش رو دید...
اپل جک:رینبوددددش داری چی کار میکنی؟
رینبودش:دارم سعی میکنم اون گل رو بگیرم
اپل جک:خوب از بال هات استفاده کن
رینبودش:نه خودم از پسش بر میام
تمساح نزدیک بود به اپل جک برسه
اپل جک:رینبودددددددش
رینبودش:آااااه..خیلی خوب باشه
بال هایش را در آورد و رو زودی گل رو برداشت و اپل جک رو هم بلند کرد و به آسمان رفتند..رابین هم دوباره از سنگ ها به خارج از دریاچه رفت
رینبودش:یوهووووو موفق شدیم^^

(حالا دوباره توی کوه پونی انسانی توی ی دشت بزرگ پر از گل سفید بالای کوه)
فلاترشای:آممم عزیزم اینا اون گلی که گفتن نیست..اون ی گل سفید و درخشانه..نوری که از خودش میده هم صورتیه...میدونی کجاست؟
خرگوشه دوباره سرش را تکان داد و فلاترشای رو به ی جای دیگه ای که پر از گل صورتی بود برد
فلاترشای:آمممم فکر کنم منظور هم دیگه رو اشتباه میفهمیم..ی بار دیگه به حرفام فکر کنی میدونی کجاست؟
خرگوشه بازم سرشو به نشونه مثبت تکون داد..
فلاترشای:خب..لطفا برای آخرین بار منو راهنمایی کن^^
اینبار خرگوش فلاترشای رو به جایی برد که روی ی سنگ روش ی گل هک شده بود
فلاترشای بازم فکر کرد اشتباه هست..ولی به گل با دقت نگا کرد و روی اون دست گذاشت و سنگ به کنار رفت..فلاترشای ترسید و جیغ کشید..
بیست بوی و ریتی وسط باغ صدای جیغ فلاترشای رو شنیدند و به سمت صدا دویدند وقتی رسیدند:
ریتی:چه اتفاقی افتاده؟
فلاتدشای به داخل غار اشاره کرد و گفت:پیداش کردم🥳
بیست بوی:خوب من میرم داخل و میارمش:)
رفت داخل و گل رو برداشت ولی ناگهان غار شروع به ریزش کرد..
ریتی:آه زودی بیا بیرون...
بیست بوی نتونست به بیرون برسد برای همین گل رو به بیدون پرتاب کرد و خودش داخل ماند و در ورودی بسته شد..
فلاترشای:واییی نه!!!
ریتی:بیست بوی..بیست بوی..صدامو میشنوی..سالمی
فلاترشای:فکر نکنم:(
که ناگهان یکی از پشت سر ریتی گفت:بو!
ریتی هم خیلی ترسید و جیغ زد..
فلاترشای:چجوری اومدی بیرون؟
بیست بوی:به ی سوسک تبدیل شدم و از سوراخ ها بیرون اومدم..همین:)
سپس آنها هم به سمت خانه حرکت کردند
مقداری به غروب مونده بود که گل هارو به ریون و سانست دادند و با آنها دمنوش ساختند و به پینکی و استارفایر دادنو
همه جلوی در منتظر نگران بودند که
استارفایر و پینکی پای سالم از اتاق بیرون اومدند..
بقیه به سمت آن دو دویدند تا هم دیگه را بغل کنند ولی
استارفایر و پینکی:نهههه..بغل نکنییید
و همه ایستادند
توایلایت:آخ راست میگه..یادم رفته بود
سایبرگ:اینکه حس خیلی بدی داره:/
ریون:فعلا وضع همینه
واندا:راستی خیلی خوشحالین که خوب شدین^^
استارفایر:ماهم^^باید بیشتر مراقب می بودیم:(
پینکی:من قول میدم از این به بعد مراقب باشم..از قلبم میگذرم و امیدوارم پرواز کنم..کاپ کیک تو چشمم:)
رابین:خوب باید این پیام رو به همه برسونیم:)
(حالا صفحه سیاه و حالا فرض کنید ی دوربین روشن میشه و صورت رابین رو میبینید)
رابین:سلام به همه..من اینجام که بهتون ی پیام مهم بدم
حواستون به این بیماری جدید باشه..از خودتون مراقبت کنید..
که وسط حرف رابین ریتی اومد تو کادر دوربین:و همه جارو تمیز کنید
بعدش بیست بوی اومد:دست هاتون هم بشورید
بعدش واندا اومد:هم دیگه رو هم بغل نکنید
بعد توایلایت:دست هم ندین
بعد سایبرگ:حتما ماسک بزنید
بعد فلاترشای:از حیوانات هم برای چند وقت دوری کنید
و بقیه هم آمدند و همه با هم گفتند:تا بتونیم اینبار هم پیروز از میدون بر گردیم^^
(دوربین خاموش)

پایان*
میدونم چرت بودا..ولی خوب😂
سعی کردم توی این جلد ی کم واندا رو کمتر جلوه بدم..
خوب بود؟
حالا امتحان یهویی😈
چی یاد گرفتی؟همه رو تک تک بگو
دوستتون دارم♡
بای^^